کد مطلب:234556 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:220

چگونه مردم پیامبر خود را می شناسند؟
در مباحث پیش برای اثبات ضرورت نبوت این برهان عقلی بیان شد: باید مردم پیامبر معصومی داشته باشند تا قوانینی كه آنان را به راه راست رهنمون می سازد (پیامبرشان) برای آنان بیان كند و آنان را از تاریكیهای نادانی و ستم بیرون ساخته، به جولا نگاه نور عقل و عدل ره نماید. چنین قانونگزاری باید انسانی از جنس خود مردم باشد، به گونه ای كه با آنان مباشرت داشته، مردم نیز با او معاشرت كنند، تا همچون الگویی برای آنان باشد و مردم بتوانند به وی تأسی كرده، او را الگوی خویش قرار دهند. از این جهت پیامبر كاملا نزد مردم شناخته شده است، چنانكه از حضرت رضا علیه السلام در مباحث پیشین گذشت كه باید مردم پیامبر را بشناسند و به رسالت او اقرار كنند.

در این گفتار پس از بیان وجوب شناخت پیامبر و امكان آن، كه بحث از وجوب شناخت پس از اثبات امكان آن معنادار می شود، به كیفیت و چگونگی شناخت پیامبر پرداخته می شود.

راه شناخت هر چیزی از طریق شهود عرفانی یا به شیوه برهان عقلی یا از راه دلیل نقلی است (منظور از نقل همان روایات متواتر و یا خبر واحدی است كه با قرائن قطعی بر صحت همراه باشد.) ولی مهم ترین این راهها همان شیوه برهان عقلی است. زیرا نقل نیز راهی یقین آور است، ولی در مبحث نبوت عامه كارآیی ندارد، گر چه برای اثبات نبوت پیامبری خاص می تواند سودمند باشد. زیرا در اثبات نبوت عامه هنوز اصل نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت نشده است تا بتوان از ناحیه ایشان به عنوان پیامبر خبری نقل كرد، بلكه مورد بحث در نبوت عامه اثبات اساس نبوت است و هنوز نوبت به اثبات نبوت پیامبری شخص خاصی نرسیده است، كسی كه پیش از



[ صفحه 163]



او پیامبر دیگری بوده باشد كه درباره نبوت این شخص خاص نیز خبری آورده باشد.

اما راه دیگر شناخت، یعنی شهود عرفانی، راهی است كه پیمودن آن تنها برای شمار اندكی از انسانها میسر است و اكثر مردم از این نحوه شناخت بی بهره اند. چون میان مردم به ندرت اتفاق می افتد كه كسی شاهد چیزی باشد كه پیامبر آن را دیده است و برای كمتر كسی نبوت به نحو مكشوف بروز می كند، به گونه ای كه پس از آن، از اقامه دلیل عقلی یا نقلی برای اثبات نبوت بی نیاز باشد. افزون بر آنكه برای انسانهای غیر معصوم، میزان تشخیص كشف صحیح از مكاشفه باطل، همان عقل است، یعنی در نهایت عقل باید حكم كند كه چه مشاهده ای الهی و چه مشاهده ای شیطانی است. همچنان كه اعتبار بخشیدن به نقل قطعی نیز به عهده عقل است. زیرا حجیت خبر متواتر همچون حجیت مجربات است كه با عقل ثابت شده است. از این جهت نقل متواتر و مجربات از جهت بداهت و حجیت هم ردیف قضایای

اولیه عقلی نیستند. زیرا قضایا یا بدیهیات اولی همچون امتناع اجتماع نقیضین حجیت و بداهت ذاتی دارند، ولی قضایای منقول متواتر و مجربات حجیت خود را وامدار عقل هستند. پس این قضایا از جهت حجیت در طول قضایای اولیه اند و در نهایت به این قضایا منتهی می شوند.

پس تنها معیار برای شناخت نبوت عقل است. شاید بدین جهت حضرت رضا علیه السلام در پاسخ ابن السكیت كه از ایشان پرسید: امروز حجت خداوند بر مردم چیست، چنین فرمود: العقل یعرف به الصادق علی الله فیصدقه، و الكاذب علی الله فیكذبه [1] ؛ امروز حجت خداوند بر مردم عقل است كه به واسطه آن راستگو و دروغگو شناخته شده، سپس اولی تصدیق و دومی تكذیب می شود.

از این رو باید چگونگی شناخت پیامبر را بوسیله طریق عقلانی بررسید. گاه این شناخت از طریق اقامه برهان عقلی بر راستگویی پیامبر است، بدون آنكه واسطه ای



[ صفحه 164]



در كار باشد یا از راه اقامه برهان بر صداقت وی همراه با وجود واسطه است؛ یعنی اساسا پیامبران دو شأن متمایز از یكدیگر دارند: دعوت مردم به احكام دین و ادعای پیامبری.

اما حیثیت اول، یعنی دعوت كه مخاطب آنان مردم و موضوع آن پرسش خدای یگانه و آفریننده موجودات و تصویرگر آنهاست و دعوت به پرستش خدایی كه عاقبت همه امور به او باز می گردد. افزون بر این، دعوت به اعتقاد به ملائكه و رسولان الهی و روز قیامت و بهشت و جهنم و دیگر گذرگاههای عالم آخرت است.

اما ادعای پیامبر، داشتن نبوت از خداوند است، آنان مدعی اند كه مخاطب وحی الهی هستند و انسانهای دیگر توان دریافت وحی را ندارند، همچنین فرشته آورنده وحی را می بینند و رسولانی هستند كه پیامهای پروردگارشان را كه مشتمل بر احكام و سنتهای الهی است، به مردم می رسانند.

در این میان نقش عقل آن است كه از طریق اقامه برهان، درستی دعوت پیامبران را شناسایی كند، نیز صدق خبرهایی را كه پیامبر با محتوای اصول و معارف كلی بیان می كند، ارزیابی نماید، به گونه ای كه اگر عقل با این اصول و معارف موافق باشد، به صحت آنها حكم می كند و اگر با آنها مخالف باشد، به بطلان آن ها حكم كرده، چنین اخباری را دروغ می خواند. بدین ترتیب، چنانكه مولایمان حضرت رضا علیه السلام فرمود، عقل، پیامبر راستگو را از پیامبر دروغگو تشخیص می دهد. نمونه ای از این شناخت عقلی نسبت به راستی دعوت پیامبران، سخنانی است كه بر پایه اصول عقلانی میان پیامبران و مردم عصرآنان رد و بدل می شده است، به گونه ای كه پیامبران بر صحت دعوت خود برهان عقلی می آوردند. و مردم نیز از آنان درخواست برهان عقلی می كردند. این مردم افرادی بودند با اعتقادات گوناگون اعم از الحاد و كفر و بت پرستی و انكار معاد و انكار اموری كه به اصول دین مربوط می شود، نیز



[ صفحه 165]



انكار اصول اخلاقی همچون عدل و احسان و تواضع و امثال آن.

گفتنی است: صحت دعوت پیامبران و درستی پیامهای آنان در اصول مذكور، مستلزم درستی ادعای آنان در خصوص پیامبری خویش نیست؛ یعنی صدق پیامبران در خصوص اخباری كه درباره اصول احكام خداوند است، مستلزم راستگویی پیامبران در خصوص نبوت آنان نیست. زیرا لازم پذیرش اصول دین و اصول اخلاقی این نیست كه پیامبران به عنوان مخبر صادق در نبوت خود و احكام و قوانین تعبدی كه بر نبوت آنان مترتب است، صادق باشند. زیرا عقل به تنهایی این قسم از خبرهایی را كه در بردارنده اصول عقلی و اخلاقی هستند، ارزیابی كند و به خوبی خبر صادق را از خبر دروغ باز می شناسد، بدون آنكه راستی یا دروغ بودن این نوع خبرها ارتباطی به صداقت یا دروغگویی مخبر آن داشته باشد. چون عقل عهده دار آن است كه دو طرف قضیه و ارتباط خاص میان آن دو یعنی موضوع و محمول را برسد، بدون آنكه به ارتباط قضیه با امور بیرونی چون گوینده آن، نظر كند. در چنین مواردی گفته می شود: «به سخن نظر كن، نه به گوینده آن»؛ یعنی بدون توجه به گوینده سخن، متن كلام را مورد دقت قرارده. زیرا در چنین مواردی صرف نظر از گوینده

سخن، هر كه باشد، معیار خود كلام است. آری در موردی كه كلام باطل ارائه شود و گوینده بطور عمدی كلام باطل را به زبان آورد به نوعی نشانگر ضمیر آلوده وی است و در این مقام، اگر كلام حق باشد و گوینده با آگاهی تمام كلام حق را به زبان آورد، این حق گویی نمی تواند دلیلی برای نبوت و پیامبری شخص گوینده باشد. زیرا میان نبوت و گفتن كلام حق تلازمی نیست. چون ممكن است كسی گوینده حق باشد، بدون آنكه به مقام نبوت رسیده باشد؛ گر چه كسی كه به مقام نبوت رسیده، سخنی جز حق نمی گوید. پس همان گونه كه گفتن سخن حق در حكمت عملی كاشف از حسن نیت گوینده آن سخن نیست. زیرا ممكن است حقی را بگوید، ولی از آن، باطل را اراده كرده باشد، و از آن سخن حق سوء استفاده كند.



[ صفحه 166]



همچنین در حكمت نظری نیز گفتن سخن حق، نشانگر قداست و عصصت گوینده آن نیست و نیز دریافت این سخن حق از خدای حكیم و علیم نیست. زیرا ممكن است شخص از طریق استراق سمع این سخنان را از جایگاه اصلی اش ربوده، آن را با دل خودآمیخته باشد و پس از آن سخن حق را به زبان آورد، در حالی كه چنان كه شایسته است حقیقت آن سخن را در نمی بابد، بلكه با ادای آن افكار مردم را شكار می كند و به چنگ خود در می آورد.

پس آنچه در پذیرش دعوت پیامبران و پیامهای آنان در خصوص اصول دین و اخلاق نقش اساسی دارد، همان برهان عقلی محض است كه زمینه این پذیرش را فراهم می سازد و نقش معجزه در این عرصه تنها مهر تایید بر برهان عقلی است. از این جهت هر كس دعوت پیامبر را تعقل كند و اعجاز او را بنگرد، قطعا از مؤمنانی است كه طوفانهای شدید، اعتقادات انحرافی وی را به لرزه در نمی آورد، بلكه چنین شخصی در ایمان خود استوار می ماند، اما كسی كه دعوت پیامبر را تعقل نكند و در صحت دعوت او با برهان عقلی دقت نكند و تنها به آوردن معجزات از پیامبر بسنده كند، همواره بر لبه های پرتگاههای خطرناك و نادانی و ارتداد به سر می برد؛ از این رو شماری از پیروان حضرت موسی علیه السلام كه سخنان برهانی او را درك نمی كردند و هیچ گاه در خصوص سخن او كه می گفت: (ربنا الذی أعطی كل شیء خلقه ثم هدی) [2] نیندیشیدند، سرانجام به پیروی از سامری پرداختند و از توحید روی برتافته، به ارتداد و كفر روآوردند. چون بدون تعقل بر دعوت حضرت موسی علیه السلام به توحید و تنها با صرف مشاهده اژدها شدن عصا به حضرت موسی ایمان آوردند و دعوت او را پذیرفتند، به همین نحو وقتی سامری گوساله ای برای آنان ساخت كه صدایی همچون صدای گاو داشت، بدون هیچ تفكری در گفته های سامری، دعوت وی را پذیرفتند و به او ایمان آوردند. این شیوه بنی اسرائیل به آن جهت بود كه در منطق آنها احساس



[ صفحه 167]



جایگزین عقل شده بود، به همین دلیل به حضرت موسی علیه السلام گفتند: (لن نؤمن لك حتی نری الله جهره) [3] و (یا موسی اجعل لنا الها كما لهم الهه). [4] آنان از حضرت موسی علیه السلام می خواستند كه خدایی دیدنی به آنان بنمایاند. زیرا بنی اسرائیل نمی فهمیدند بشری كه وهم او توانایی درك خداوند سبحان را ندارد، چگونه می تواند با چشم خود او را ببیند. حال آنكه او خدایی است لطیف و خبیر كه به همه چیز آگاه است و آنچه را از دیدگان پوشیده است، می داند، بلكه او از همه دیدگان نیز با خبر است. افزون بر آنكه بنی اسرائیل در این نكته نیز نیندیشیدند كه سنتهای بت پرستان ناتمام و دم بریده است، چون (متبر ما هم فیه و باطل ما كانوا یعملون) [5] ، اندیشه و عملكرد آنان هر دو باطل است (چنان كه در سخنان حضرت علی علیه السلام گذشت).

حال اگر كسی حد نصاب برهان عقلی در خصوص معارف الهی را تمام نماید و از طریق برهان عقلی به این معارف ایمان آورد، در حقیقت به عقل اعتماد نموده است و از وحی پشتیبانی خواسته است، و چنین كسی توانسته است میان دو حجت ظاهری (وحی) و حجت باطنی (عقل) را جمع كند، اما اگر كسی حجت باطنی یعنی عقل را بكار نگیرد، بلكه تنها به ظاهر وحی اعتماد كند، به گونه ای كه تنها از حواس خود كمك بخواهد، چنین كسی كه از حجت باطنی، یعنی عقل تهی باشد، در حقیقت چیزی نمی یابد كه بتواند به آن اعتماد نماید. همچنان كه برخورداران برهان عقلی چیزی مورد اعتماد از دست نداده اند چون عقل چراغی فروزان است كه عاقلان را به آموزه های وحیانی رهنمون می سازد.

نتیجه آنكه برهان عقلی در اثبات صدق گزاره هایی كه موضوع آنها معارف است و



[ صفحه 168]



نیز در اثبات صحت دعوت پیامبر به این گزاره ها كفایت می كند، ولی (برهان عقلی) به تنهایی برای اثبات صدق ادعای پیامبری و رسالت بس نیست. زیرا برای اثبات پیامبری یك شخص خارجی همچون شخص پیامبر قابل نمی توان برهان عقلی آورد. چون اقامه برهان عقلی برای قضایای كلی سودمند است.

افزون بر آنكه هیچ رابطه تلازمی میان صدق گزاره های دینی و صدق پیامبر در خصوص اخباری غیر از گزاره های دینی نیست. چون صدق گزاره های دینی كه پیامبر به آن دعوت می كند، برهان پذیر است، ولی صدق ادعای پیامبر برای نبوت خویش، با برهان عقلی ثابت نمی شود. از این رو به مجرد اقامه برهان عقلی برای اثبات صحت دعوت پیامبر به معارف نظری و اصول دین و حكمتهای عملی، نمی توان نبوت آن شخص معین را ثابت كرد.

بنابراین، راه شناخت نبوت برای هر شخصی فقط در دو راه شهود عرفانی و مشاهده معجزه است. شهود عرفانی - چنان كه گذشت - برای شمار اندكی از انسانها میسور است و كسانی كه تقوای خالص روزی ایشان شده است، به گونه ای كه از نعمت فرقان و تشخیص حق از باطل بهره مند باشند، می توانند به مقام شهود عرفانی دست یابند؛ (ان تتقوا الله یجعل لكم فرقانا). [6] .

چنین افرادی از طریق نور تقوا در می یابند كه چه كسی پیامبر است و خداوند چه كسی را رسول خود برای مردم برگزیده است. زیرا خود را چنان كه شایسته ی مقام آدمی است، به لباس تقوا بیاراید، هزار در به روی او گشوده می شود و هزاران دریچه روشنایی و علم برایش باز می گردد؛ از این رو هیچ گاه در تنگنای جهالت و حیرت واقع نمی شود؛ (و من یتق الله یجعل له مخرجا - و یرزقه من حیث لا یحتسب). [7] .

رزق همان عطایای معنوی و مادی خداوند به متقین است. افزون بر این، وی را



[ صفحه 169]



مشمول نعمتهای ظاهری و باطنی خود می گرداند. شاید ایمان حضرت علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ایمان حضرت لوط علیه السلام به حضرت ابراهیم علیه السلام و ایمان یحیی علیه السلام به حضرت عیسی علیه السلام از همین نوع باشد و از این دست است ایمان بعضی از اصحاب خاص حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان كه این نوع ایمان در واقع ثمره ی تقوای خالصانه آنان بوده است. ولی باید توجه شود كه دارندگان این نوع ایمان به پیامبر، بسیار اندك است. زیرا این شیوه ایمان آوردن به پیامبر و پذیرفتن ادعای نبوت ایشان، راهی بسیار دشوار و دره ای بسیار ناهموار است.

بنابر این، تنها راه متعارف برای تشخیص نبوت شخص خاص همان مشاهده معجزه است كه به یك مقدمه عقلی ضمیمه شود. این مقدمه ی عقلی نشان تلازم صحت ادعای شخص برای پیامبری و معجزه ای است كه همراه با تحدی و مبارزه طلبی باشد. اكنون باید دو مطلب به خوبی روشن شود:

1. اساسا ماهیت معجزه چیست؟

2. بیان چگونگی تلازم عقلی میان آوردن معجزه و صحت ادعای پیامبری، و عدم امكان ظهور معجزه به دست كسانی كه به مقام رسالت نرسیده اند؛ محال است كه معجزه ملازم با رسالت نباشد و از صدق ادعای پیامبر پرده برندارد. زیرا فرض آن است كه غیر از پیامبران هیچ كس توانایی آوردن معجزه را ندارد.

همه ی این مطالب اصولی باید از روی یقین به اثبات برسد و گمان از آن جهت كه در اثبات اصول و مبادی كارآیی ندارد، اعتماد كردنی نیست. اگر درباره ی این اصول یقین در كار باشد، و انسان با یقین خود به آن اعتراف كند، در حقیقت به وسیله دلیل روشن حیات تازه یافته است و هر كس این اصول یقینی را انكار كند، باز هم با وجود دلیل آشكار به هلاكت رسیده است.

از آنچه گذشت، این مطالب روشن می شود:

1. نه تنها شناخت پیامبر ممكن است، بلكه بر هر انسانی واجب است پیامبر



[ صفحه 170]



خود را بشناسد.

2. اساسا راه شناخت پیامبر شهود عرفانی و برهان عقلی و نقل قطعی است كه به عقل منتهی می شود.

3. هر پیامبری دو حیثیت متمایز دارد: مردم را به سوی معارف الهی فرامی خواند و خود نیز ادعای رسالت از خداوند دارد.

4. صحت و درستی ادعای پیامبر را از طریق شهود یا از راه برهان عقلی می توان ارزیابی كرد، اما میان صحت دعوت پیامبر به اصول دین و راستی ادعای پیامبری و رسالت هیچ تلازم عقلی نیست؛ یعنی ممكن است فردی اصول صحیح ارائه دهد، ولی در ادعای پیامبری خویش صادق نباشد. پس باید برای اثبات ادعای پیامبری شخص خاص، از دلیل دیگری استفاده شود.

5. صحت ادعای پیامبری برای هر شخصی از دو راه ثابت می شود: شهود عرفانی و برهان عقلی؛ جز اینكه دستیابی به شهود عرفانی به ویژه در شناخت نبوت شخص خاص، بسیار دشوار است. از این رو بهترین راه برای شناخت پیامبر خاص همان برهان عقلی است كه به وسیله مشاهده معجزه تحقق می پذیرد.

6. تنها راه شناخت و تشخیص معجزه از كارهای خارق العاده دیگر و تردستی های انسانی همان به كارگیری عقل است و چنانكه در مباحث آینده خواهد آمد، راه شناخت دلالت معجزه بر پیامبری فردی كه مجری معجزه است، براساس برهان عقلی است.

7. اگر در تصدیق پیامبران در خصوص دعوت آنان به اصول الهی، نیز پذیرش آنان درباره ادعای رسالت و پیامبری تنها به مشاهده معجزه بسنده شود و از استدلال عقلی بر صحت دعوت ایشان استفاده نشود، عملی نادرست و غیر مطمئن صورت گرفته است. زیرا اعتقادی كه از طریق اكتفا به معجزه بدون توجه به برهان عقلی



[ صفحه 171]



حاصل شده است، هر لحظه در معرض نابودی است.

8. در مجموع از دو جهت باید این مبحث بررسی شود: معنای معجزه؛ چگونگی ارتباط ضروری میان معجزه و ادعای رسالت برای فردی كه خود را پیامبر می خواند.


[1] اصول كافي، ج1، ص25، كتاب عقل و جهل، ح20.

[2] سوره ي طه، آيه ي50.

[3] سوره ي بقره، آيه ي 55.

[4] سوره ي اعراف، آيه ي 138.

[5] سوره ي اعراف، آيه ي 139.

[6] سوره ي انفال، آيه ي 29.

[7] سوره ي طلاق، آيه ي 2 - 3.